رمان های جاویدان جهان: کنت مونت کریستو

کنت مونت کریستو، پیش از کنت شدنش چهارده سال را در زندان به سر برده است. او که قرار است با همبازی کودکیش ازدواج کند به ناگاه روز عروسی به اتهام طرفداری از ناپلئون دستگیر و زندانی می‌شود. رقیب عشقی و رقیب تجاریش به کمک قاضی جوانی که از زندانی شدن او نفع سیاسی می‌برده ترتیب اتهام و زندانی کردن ادموند دانتس را می‌دهند. روزها را با فکر به بی‌گناهیش سپری می‌کرده تا اینکه متوجه می‌شود یکی از زندانیان در حال حفر تونل برای فرار است. آبه‌فاریا که کشیش و اندیشمندی ایتالیایی است با ادموند دوست می‌شود و نقشه گنج جزیره مونت کریستو را به او نشان می‌دهد. ولی آبه‌فاریا قبل از فرار از زندان می‌میرد و دانتس به تنهایی از زندان فرار کرده و گنج را به دست می‌آورد، حالا وقتش است به پاریس برگردد و ...

در بخشی از کتاب کنت مونت کریستو می‌خوانیم:
در همان لحظه‌هایی که ادموند به سرعت به طرف خانه مرسدس پیش می‌رفت، مرسدس با دلخوری با پسرعموی سربازش فرناند سرگرم صحبت بود. بعد از شروع سفر دریایی ادموند، پسرعموی مرسدس چندین بار از او درخواست ازدواج کرده و مرسدس هربار ضمن رد این پیشنهاد به او یادآوری کرده بود که فقط عاشق ادموند است. در چنین مواقعی فرناند معمولا کنترلش را از دست می‌داد، شمشیرش را از غلاف بیرون می‌کشید و فریاد می‌زد که ادموند را خواهد کشت. مرسدس با دیدن این صحنه آشنا، متقابلا فرناند را تهدید می‌کرد که اگر کوچک‌ترین صدمه‌ای به ادموند برساند علاقه فامیلی‌اش با او بدل به نفرت خواهد شد: «من به جز ادموند دانته با هیچ کس دیگری ازدواج نخواهم کرد.»
درست در همین لحظه ادموند وارد شد و آخرین حرف‌های بین آن دو را شنید. مرسدس از جا پرید و ...