خورخه لوئیس بورخس، نویسندهای است که داستانهای کوتاه متعددی نوشت و چندین بار نامزد جایزه نوبل ادبیات شد. او هرگز رمان ننوشت و هرگز نوبل ادبیات دریافت نکرد. کتاب داستان جنگجو و دوشیزه اسیر او، داستانهایی برگرفته از مجموعه هزارتوی بورخس است. بورخس بسیار زبردستانه عناصری چون رویاها، ادیان، افسانهها و اساطیر، حیوانها، کتابها و کتابخانهها را با هم تلفیق میکند. داستانهایش پر است از آگاهیف اطلاعات و مضامین تخیلی. در این کتاب همه داستانها فانتزی (خیالی) بوده به جز داستان جنگجو و دوشیزه اسیر که دو واقعه ظاهرا حقیق را شرح میدهد و داستان اما زونز که ایدهاش از سسیلیا اینگنییروس گرفته شده است. آنچه در بیشتر داستانهای او وجود دارد زندگی در حال است و اثری از گذشته و آینده نمیبینید.
داستان مردمرده او چنین آغاز میشود:
این که مردی از حومه بوئنوسآیرس، یک لات بینوای آسمانجل که تنها هنرش شجاعت همراه با حماقتش بود، به دشتهای دیار سوارکاران، در امتداد مرز برزیل برود و رهبر یک گروه از قاچاقچیان شود- چنین چیزی، ظاهرا غیرممکن به نظر میرسد. میخواهم برای آنهایی که این طور فکر میکنند، ماجرای مرگ و فرجام کار بنجامین اوتالورا را تعریف کنم که ممکن است دیگر هیچکس در محله بالوارنا، او را به خاطر نیاورد، ولی او همانطور مرد که زندگی کرد، با یک گلوله در ناحیه ریوگراند دوسول. می جزئیات کامل این ماجرا را نمیدانم؛ هرگاه از آنها خبردار شوم، این اوراق را اصلاح میکنم و بسط میدهم. فقط ...
ادامه keyboard_arrow_down