کتاب | دانش | علم و فناوری | عمومی | اخگر زندگانی
اخگر زندگانی شابک: 9786001052132 458 صفحه 430 گرم قطع: رقعی نوع جلد: شوميز تیراژ: 1000 اخگر زندگانی فرانسیس اشکرافت ماندانا فرهادیان دانش علم و فناوری عمومی

1,615,000 ریال 1,900,000 ریال

ناشر: فرهنگ معاصر

چاپ یکم

کتاب «اخگر زندگانی» نوشته‌ی فرانسیس اشکرافت
کتاب «اخگر زندگانی» کاوشی هیجان‌انگیز است درباره‌ی نقش شگفت‌انگیزی که الکتریسیته در بدن ما ایفا می‌کند: هنگام حمله‌ی قلبی چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا ممکن است کسی از ترس بمیرد؟ درمان شوک الکتریکی چگونه بر مغز اثر می‌گذارد؟ پاسخ تمام این پرسش‌ها در سیگنال‌های الکتریکی‌ای نهفته است که در سرتاسر بدن ما جریان دارند، و محرک افکار ما، حرکات ما، و حتی تپش قلب ما هستند.
فرانسیس اشکرافت، زیست‌شناس برجسته‌ی دانشگاه آکسفورد، در این کتاب با زبانی ساده، روان، روشن و جذاب، همراه با آوردن داستان‌هایی از زندگی واقعی، و مطرح کردن بحث‌هایی مناقشه‌انگیز بین شخصیت‌های خارق‌العاده و آزمایش‌هایی درخشان، از کشف نقش الکتریسیته در بدن شروع می‌کند و آزمایش‌هایی را شرح می‌دهد که به توضیح پدیده‌های عصبی و الکتریکی در بدن انجامیدند.

مروری بر کتاب «اخگر زندگانی»
کتاب «اخگر زندگانی» نوشته‌ی فرانسیس اشکرافت متشکل از دوازده فصل است: یک) عصر حیرت/ دو) منافذ مولکولی/ سه) عمل کردن از روی غریزه و انگیزه‌ی ناگهانی/ چهار) حواست به شکاف باشد/ پنج) با قلدری وارد عمل شدن/ شش) ماهی‌هایی که می‌لرزانند/ هفت) در قلب ماده/ هشت) مرگ و زندگی/ نه) دروازه‌های ادراک/ ده) همه‌جا مداربندی شده است/ یازده) حواست باشد/ دوازده) درمان شوک‌کننده.
«شبی ملال‌انگیز در ماه نوامبر بود که دیدم رنج و زحمت‌هایم به سرانجام رسیده است. با اضطرابی که به حد عذاب رسیده بود، اسباب حیات را دوروبر خود گرد آوردم. تا بلکه بارقه‌ای از هستی را در آن چیزِ بی‌جانی که پیش پایم افتاده بود، بدمم. ساعت از یک بامداد گذشته بود؛ بارانی ملالت‌بار بر شیشه‌های پنجره می‌کوفت و شمع من تقریباً به انتهایش نزدیک شده بود که در کورسوی نور رو به خاموشی‌اش دیدم که چشمان مات و زرد آن موجود باز شدند؛ به سنگینی نفس کشید و حرکتی تشنجی دست و پایش را تکان داد.» این توصیف ویکتور فرانکشتاین بود از آفریدن یک هیولا در رمان بزرگ، دهشت‌آور و مشهور فرانکشتاین، اثر مری شلی که به سال 1818 نوشته شد.
بیش‌تر افراد بر این باورند که الکتریسته به شکل آذرخش برای جان بخشیدن به هیولای فرانکشتاین به کار رفته است. اما سرچشمه‌ی این سوءتفاهم احتمالاً فیلم معروف سال 1931 است که در آن بوریس کارلوف نقش هیولا را ایفا کرد. خود شلی محتاط‌تر بود و فقط به اسباب حیات اشاره کرده است. با این حال خود رمان ما را به این استنباط می‌کشاند که برای چکاندن «بارقه‌ی حیات» در هیولا از الکتریسیته استفاده شده است، زیرا فرانکشتاین به‌طرزی نمایش‌وار شرح می‌دهد که در جوانی شاهد اصابت آذرخش به درخت بلوطی کهن‌سال بوده و درخت قطعه‌قطعه‌ شده بود و چون از پدرش درباره‌ی سرشت آذرخش پرسیده بود، پدرش به او گفته بود که آذرخش،‌ «الکتریسته» است. شلی در مقدمه‌ی کتابش نیز فیزیولوژی و الکتریسیته را به هم پیوند می‌دهد _ «شاید بشود جسدی را به حیات بازگرداند؛ گالوانیسم خبر از چنین چیزی می‌دهد.»
به‌واقع، هم مری و هم عاشق او، پرسی بیش شلی، علاقه‌ی شدیدی به علم نوپای الکتریسیته و اثرهای آن بر بدن انسان داشتند. پرسی که به‌خصوص شیفته‌ی الکتریسته بود در اتون، در آکسفورد، و حتی در خانه‌اش آزمایش‌هایی با الکتریسیته انجام داده بود. _ خواهرش تعریف می‌کند که در کودکستان وقتی «برای الکتریسته‌دار شدن دور میز اتاق بازی دست به دست هم داده بودند» چه‌قدر ترسیده بود. پرسی نهایتاً به دلیل عقاید ملحدانه‌اش از آکسفورد اخراج شد. در سال 1810 در طی تعطیلات زمستانی قبل از آخرین ترم به مربی‌اش نوشت که به گمان او، انسان «توده‌ای از گِلِ برق‌دار است که قدرت محصور کردن، به زنجیر کشیدن، و فاسد کردن شعور فراگیر عالم را دارد.» تقریباً 200 سال بعد از او، «گل برق‌دار» کماکان توصیف خوبی از مغز انسان به شمار می‌رود. اگرچه این فکر که الکتریسته می‌تواند موجود بی‌جانی را جان ببخشد مسخره به ‌نظر می‌رسد و می‌دانیم که صاعقه‌زدگی بیش‌تر وقت‌ها کشنده است، ولی امروز هم از این فکر که الکتریسیته جرقه‌ی حیات است، ایمن نیستیم. یکی از برنامه‌های آخر شب تلویزیون بریتانیا درباره‌ی هنر (ساوث بَنک شو) با شکل دست‌کاری شده‌ای از نقاشی معروفِ خلقت آدم، اثر میکل آنژ، شروع می‌شود که در آن از انگشتِ خداوند که به سوی آدم دراز شده، جرقه‌ای الکتریکی بیرون می‌جهد. این تصور هم که انسان‌ها، تقریباً همانند همه‌ی موجودات زنده‌ی دیگر، ماشین‌های الکتریکی هستند، تصور عجیب و نامتعارفی نیست. پیشرفت دانش ما درباره‌ی «برق بدن» با درک ما از خود الکتریسیته عمیقاً درهم تنیده است.
در یک روز خشک زمستانی احتمالاً موقعی که در ماشین را باز می‌کنید، یا به دستگیره‌ی فلزی دری دست می‌زنید، یک شوک الکتریکی گزنده دریافت می‌کنید، و وقتی یک بلوز نایلونی را از تن درمی‌آورید، جرقه‌هایی را می‌بینید و صدای ترق و تروق‌شان را می‌شنوید. زیرپوش‌هایی که به پا می‌چسبند، لباس‌هایی که تازه از خشک‌کن درآورده‌اید و به هم می‌چسبند، موهایی که وقتی کلاه را از سر برمی‌دارید، سیخ می‌ایستند، تکان الکتریکی موقعی که با کسی روبوسی می‌کنید، صدای خفیف و آهسته‌ی چرق‌چرق جرقه‌های الکتریکی موقع شانه‌ کردن موهایتان که مثل «روح‌های ریزه‌میزه‌ای مشغول تیراندازی» هستند _ همه‌ی این پدیده‌ها به دلیل جمع شدن الکتریسته‌ی ساکن در بدن ما اتفاق می‌افتند. در هوای مرطوب، بار الکتریکی سریعاً پراکنده می‌شود، اما در هوای خشک می‌تواند تا هزاران ولت انباشته شود. با این حال همین بار الکتریکی، با نزدیک شدن به فلز یا حتی به یک شخص دیگر، تخلیه می‌شود. تماس مستقیم هم لازم نیست، چون الکتریسته می‌تواند از شکاف هم بپرد و در حین این کار جرقه تولید کند. الکتریسیته‌ی بین دو نفر یعنی همان جرقه‌ی به‌خصوص، ممکن است چیزی بیش‌تر از حرف‌های عاشقانه باشد.

درباره‌ی فرانسیس اشکرافت، نویسنده‌ی کتاب «اخگر زندگانی»
فرانسیس اشکرافت، نویسنده و فیزیولژیست بریتانیایی‌ و استاد تحقیقات انجمن سلطنتی در دانشگاه آکسفورد است. او یکی از اعضای کالج ترینیتی، آکسفورد و مدیر مرکز عملکرد ژن آکسفورد است.

درباره‌ی ترجمه‌ی فارسی کتاب «اخگر زندگانی»
مترجم کتاب «اخگر زندگانی»، ماندانا فرهادیان متولد 1347 است که پیش از این کتاب‌های متعددی را به فارسی بازگردانی کرده است. برخی از کتاب‌های منتشرشده‌ی او عبارتند از: «مولکول‌ها» (علایم حیات) نوشته‌ی فیلیپ بال، «تاریخ مختصر علم» نوشته‌ی ویلیام باینم، «دیزاین یک شغل است» نوشته‌ی مایک مونتیرو، «زندگی پنهان ذهن» نوشته‌ی ماریانو سیگمان، «دکترهای اعصاب» (داستان‌های نا‌گفته‌ی روانپزشکی) نوشته‌ی جفری لیبرمن و... ماندانا فرهادیان بیش‌تر با عنوان مترجم آثار علمی و عمومی شناخته می‌شود.
کتاب «اخگر زندگانی» نوشته‌ی فرانسیس اشکرافت با ترجمه‌ی ماندانا فرهادیان از مجموعه‌ی «دانش معاصر» در 460 صفحه توسط انتشارات فرهنگ معاصر منتشر شده است.

ادامه keyboard_arrow_down