کتاب در ستایش تاریکی، از مجموعه «هزارتوی بورخس» منتشر شده است؛ با خواندن داستانها و نوشتههای این مجموعه، خواننده وارد هزارتوی معنایی و تصویری میشود. بورخس استاد تلفیق مضامینی همچون رویاها، ادیان، افسانهها و اساطیر، حیوانها، کتابها و کتابخانهها و ... بود.
این موضوع را در تگزاس برایم تعریف کردند، اما در ایالت دیگری اتفاق افتاده بود. داستان فقط یک بازیگر اصلی دارد (با این که در هر داستانی، هزارها بازیگر اصلی وجود دارد، مرئی یا نامرئی، زنده یا مرده). گمان میکنم اسم آن مرد فرد مُردوک بود. او مثل آمریکاییها قدبلند بود؛ موهایش نه روشن بود نه تیره؛ اجزای چهرهاش تند و تیز بود، و خیلی کم حرف میزد. هیچ چیز استثنایی در او نبود، نه حتی آن فردیت جعلیای که مردان جوان به خود میبندند. او طبیعتاً مودب بود و نه به کتابها، نه به مردان و زنانی که آنها را مینویسند، بدگمان نبود. در سن و سالی بود که آدم هنوز نمیداند کیست و بنابراین آماده است تا به هرچیزی چنگ بزند که بخت و اقبال برسر راهش قرار دهد - عرفان ایرانی یا اصل و نسب ناشناخته مجارستانی، جبر و حساب یا مخاطرات جنگ، سختگیری در مذهب یا عیاشی دستهجمعی. یکی از استادان مشاور در دانشگاه، او را به زبانهای «آمریکایی-سرخپوستی» علاقهمند کرده بود. مراسم سری خاصی که هنوز در بعضی از قبیلههای غرب باقی مانده بود. یکی از استادانش- مردی مسنتر- به او پیشنهاد کرد که برود در یک اردوگاه سرخپوستی زندگی کند؛ آن مراسم را مشاهده کند و رموزی را کشف کند که از طرف جادودرمانگران بر تشرفیافتگان فاش میشود.
ادامه keyboard_arrow_down