ماجرای رمان نیمه شب در کتاب فروشی افکار نورانی با خودکشی جوئی مولینا آغاز میشود. او منتقد کتاب است و از مشتریان پر و پا قرص کتابفروشی بزرگ و سه طبقهای که لیدیا مسئول آن است. لیدیا عاشق کتاب و درونگراست. شبی، لیدیا و ارنست، یکی از همکاران او، موقع بستن حساب ها و راه انداختن آخرین مشتری بودند که لیدیا صدایی از طبقه بالا میشنود. اول توجهی نمیکند با این خیال که پرندهای از پنجره وارد شده و کتابی را بر زمین انداخته ولی باز هم صدایی میآید. با نگرانی به ارنست میگوید که صدایی شنیده، ارنست میگوید جوئی مدتی پیش به طبقهی بالا رفته و هنوز پایین نیامده است. لیدیا نزد جوئی میرود ولی تا پایش به طبقه ی سوم میرسد، جسم بی جان و به دارآویخته ی جوئی را میبیند که عکس ده سالگی او از جیبش بیرون زدهاست. لیدیا شوکه میشود، چرا جوئی در کتابفروشی او خودکشی کرده؟
ادامه keyboard_arrow_down