دالان بهشت
رمان «دالان بهشت» با داستانی عاشقانه به مشکلات و مسائل زندگی میپردازد. داستان از زمان نوجوانی آغاز میشود و عشق دوران نوجوانی، زندگی مشترک، طلاق و پس از آن را به تصویر میکشد. روایت داستان درباره دختری به نام مهناز است که در خانوادهای مذهبی بزرگ شده است. او در سن 17 سالگی متوجه میشود که پسر همسایه به نام محمد عاشق اوست. پس از خواستگاری محمد با خواست مهناز، این دو با هم ازوداج میکنند. مهناز که سن کمی دارد، در زندگی مشترک رفتارهایی از خود نشان میدهد که مرتب سبب اختلاف میشود. بالاخره این دونفر از هم جدا میشوند و محمد هم مهاجرت میکند، اما پس از چند سال باز میگردد و..
در بخشی از رمان «دالان بهشت» میخوانیم:
«از کنار ثریا که هنوز جلوی در ایستاده بود به زحمت گذشتم. داشتم از گرما خفه میشدم، با یک دست موهایم را جمع کردم و با دست دیگر تقلامیکردم که دکمههای لباسم را باز کنم. ثریا دستپاچه، مثل کسی که میخواهد
جلوی دیگری را بگیرد، عقب عقب راه میرفت و با عجله میگفت: ببین مهناز جون چند دقیقه صبر کن. ولی دیگر دیر شده بود، وارد هال شدم و مثل برقگرفتهها یکدفعه خشکم زد. فکر کردم اشتباه میکنم، نمیتوانستم باور کنم که درست میبینم.
محمد روی مبل، روبروی برادرم امیر نشسته بود و روی مبل کناریاش هم یک خانم. امیر با صدای بلند گفت: «سلام. چه عجب از این طرفها؟» و با قدمهای بلند سمت من آمد....»
درباره نویسنده: نازی صفوی (1346 ) نویسنده ایرانی صاحب اثر «برزخ اما بهشت»
ادامه keyboard_arrow_down