مردی که زنش را با کلاه اشتباه میگرفت!
افسانههایی واقعی از اختلالات عصبروانشناختی. آلیور ساکس در کتاب مردی که زنش را با کلاه اشتباه میگرفت! در قالب روایتهایی داستانی شرح حال بیمارانی را نوشته است که به انواع اختلالات عصبروانشناختی دچارند. ساکس شخصیتهای این داستانها را با شخصیتهای تمثیلی حکایتهای قدیمی نظیر قهرمان، قربانی، شهید و جنگجو مقایسه میکند و معتقد است داستانهای این بیماران چیزی از حکایتهای هزار و یک شب کم ندارد، چون آنها نیز به واسطه بیماریشان به سرزمینهای تصورناپذیر سفر میکنند.
آنچه داستانهای پزشکیِ ساکس را در این کتاب ویژه میکند نگاه انسانی اوست. ساکس بیماران این داستانها را افرادی زنده و دارای احساسات و عواطف میبیند و بنا بر این روایت او از بیماری آنها یک روایت خشک علمی نیست. به اعتقاد ساکس در شرح حال این بیماران باید علم و عاطفه را به هم آمیخت و شیوه روایت او نیز مبتنی بر همین اعتقاد است.
شخصیتهای داستانهای ساکس در این کتاب هر یک دچار نوعی از اختلالات عصبروانشناختیاند که درک آنها را از محیط اطرافشان مختل کرده و این اختلال موقعیتهایی فانتزی و سوررئال را در داستانها رقم زده است.
کتاب شامل یک پیشگفتار و چهار بخش است با عنوانهای: «از دست دادنها»، «زیادیها»، «جابهجاییها» و «دنیای سادهها». هر یک از این بخشها از داستانهایی تشکیل شده است. در پایان کتاب نیز تعریف برخی از عبارتهای عصبشناسی آمده است.
مردی که زنش را با کلاه اشتباه میگرفت! با ترجمه و مقدمه ماندانا فرهادیان در نشر نو منتشر شده است.
درباره نویسنده: دکتر آلیور ساکس (2015 – 1933)، پزشک مغز و اعصاب انگلیسی – آمریکایی.
ادامه keyboard_arrow_down