ایزابل بروژ
دختربچهای سیزدهساله به نام ایزابل ناگهان بار سنگین مسئولیت را روی شانههای خود احساس میکند. مسئولیتی که بزرگتر و سنگینتر از سن و توان اوست، اما ایزابل به سرعت میکوشد خود را با این موقعیت جدید و دشوار و اضطرابزا وفق دهد. کریستین بوبن در رمان کوتاه ایزابل بروژ تأملاتش درباره معنای زندگی و موقعیت انسان در جهان را به قالب داستانی شاعرانه ریخته است. ماجرا از این قرار است که ایزابل و خواهر و برادرش همراه پدر و مادرشان به سفری میروند. در راه برای شام در رستورانی توقف میکنند و در همین حین ناگهان پدر و مادر ایزابل او خواهرانش را ترک میکنند و میروند. پدر نامهای را روی میز رستوران به جا گذاشته است و در این نامه نوشته است که همسرش و مادر بچهها به بیماری مغزی لاعلاج و سخت و مرگباری مبتلاست و پدر که توان تحمل چنین مصیبت و رنجی را ندارد تصمیم گرفته است همراه مادر راهی سریعتر را برای رهایی از این رنج طولانی انتخاب کند. به همین دلیل او و مادر گذاشته و رفتهاند و باز نخواهند گشت. حالا ایزابل مانده است با خواهر و برادری کوچکتر از خود. ایزابل بعد از بیقراری و تشویش آغازین قدری به خود میآید و از پیرزنی که وارد رستوران شده و در نزدیکیشان نشسته است کمک میخواهد. پیرزن آنها را به خانهاش میبرد و این سرآغاز ماجراهایی است که در رمان شرح داده شده است. ماجراهایی که رنگی تمثیلی دارند.
درباره نویسنده: کریستین بوبَن (- 1951)، نویسنده و شاعر فرانسوی.
ادامه keyboard_arrow_down