کتاب | نوجوان | نوجوان | داستان نوجوان | رمان های بزرگ جهان: موبی دیک
رمان های بزرگ جهان: موبی دیک شابک: 9786002532824 216 صفحه 215 گرم قطع: جيبی نوع جلد: گالينگور تیراژ: 1100 رمان بزرگ جهان: موبی هرمان ملویل پروین ادیب نوجوان نوجوان داستان نوجوان

1,125,000 ریال 1,500,000 ریال

ناشر: کتاب پارسه

چاپ دوم

رمان موبی‌دیک در مورد ماجرای شکار نهنگ سفیدی به همین نام است که سالها پیش پای ناخدا اهب را قطع کرده‌بود. اسماعیل جوانی بی‌بضاعت و عاشق سفر با کشتی است. برای همین نمی‌تواند با کشتی‌های مسافری سفر برود. او در کشتی‌های تجاری و باربری سفر می‌کند، به خدمه کشتی کمک می کند، به این ترتیب هم سفر می‌رود و هم پولی دریافت می کند. او این بار در کشتی ناخدا اهب استخدام می‌شود. خوشحال است که تجربه صید نهنگ به تجاربش افزوده می‌شود ولی خیلی زود می‌فهمد که ...

هم خانۀ عجیب
مرا اسماعیل صدا کنید. من یک آموزگارم که هروقت از زندگی خسته می‌شوم، کارم را کنار می‌گذارم و به جاهای نادیده سفر می‌کنم. هروقت روحیه‌ام احتیاج به تغییر داشته باشد، می‌توانم روی سفر دریایی حساب کنم. منظورم این نیست که به عنوان مسافر سفر می‌کنم، نه، برای من گریز از شلوغی شهرِ محل زندگی‌ام، منهتوِ نیویورک به این معنی بود که به عنوان یک ملوان ساده به سفر بروم. من کار و فعالیت را دوست داشتم. دوست داشتم پول بگیرم، نه این که پولی بپردازم. علاوه بر این، دلم می‌خواست علاقه‌ام را برای دیدن سرزمین‌های دور راضی نگه دارم.
با این همه، این بار تصمیم گرفتم به جای ثبت نام در یک کشتی تجاری، با یک کشتی صید نهنگ به سفر بروم که از جزیره‌ای کمی دورتر از ایالت ماساچوست حرکت می‌کرد. برای این کار اول باید به نیوبدفورد می‌رفتم و از آنجا با کشتی کوچکی خودم را به نان‌تاکت می رساندم.
من در یک شب به شدت سرد ماه دسامبر وارد نیوبدفورد شدم و به محض ورود، این خبر بد را شنیدم: آخرین قطار به مقصد نان‌تاکت تازه به راه افتاده بود و قرار نبود تا صبح دوشنبه کشتی دیگری از این مسیر عبور کند. من روی هزینۀ دو شب اقامت اضافه در نیوبدفورد حساب نکرده بودم، ولی چاره دیگری هم نداشتم.
به همین دلیل سری به دو ر وبر زدم تا شاید مهمانخانه ارزان قیمتی پیدا کنم. از آنجا که چند مهمانخانه اولی که از جلو آ نها رد شدم چشمگیرتر و پرزرق وبرق‌تر از جیبم به‌نظر می‌آمدند، به جست وجویم در آن هوای سرد ادامه دادم. بالاخره نزدیک بارانداز به ساختمانی نیمه مخروبه برخوردم. تابلوِ مهمانخانه که زیر سقف سه گوش آن آویزان بود، با هر تکان ترق ترق می کرد.

ادامه keyboard_arrow_down