رضا امیرخانی دربارهی کتاب ارمیا گفتهاست: «هیچ وقت سعی نکردم نویسنده شوم. وقتی شروع کردم به نوشتن ارمیا هنوز فرق بین داستان کوتاه و رمان و داستان بلند را نمیدانستم. به زحمت فرق شعر و داستان را میدانستم. اما احساس میکردم باید این قصه را نوشت. فقط چنین فشاری بود. فکر میکنم محتوا بیشتر به ما فشار آورد. به نظر من ;چگونه نوشتن کاری است که آدم به مرور زمان حتما یاد میگیرد. اما ;چه نوشتن; سوال اصلی است. همیشه از;چه نوشتن; است که یک نویسنده کم میآورد»…
در جایی از کتاب ارمیا میخوانید
مصطفا کتاب را بست، عینکش را در آورد و آن را با دستمالی که در میان لباسهای خاکیاش به طرز عجیبی تمیز مانده ود، پاک کرد. یکی از شیشههای عینک لق شده بود. آرام گفت:
– موجی شده.
و بعد باز هم بیاختیار نگاهش ارمیا را و نمازش را به عینک ترجیح داد…
ادامه keyboard_arrow_down