کتاب | علوم انسانی | زندگینامه و سفرنامه | زندگینامه و خاطرات | شاید بخواهید با من ازدواج کنید!
شاید بخواهید با من ازدواج کنید! شابک: 9786222540517 232 صفحه 221 گرم قطع: رقعی نوع جلد: شوميز تیراژ: 1100 شاید بخواهید ازدواج کنید! جیسن رزنتال مهسا صمدی علوم انسانی زندگینامه و سفرنامه زندگینامه و خاطرات

406,000 ریال 580,000 ریال

ناشر: میلکان

چاپ یکم

کتاب «شاید بخواهید با من ازدواج کنید!» نوشتۀ جیسن رُزنتال
یک عاشقانۀ واقعی با پایانی تلخ. کتاب «شاید بخواهید با من ازدواج کنید!»، با عنوان اصلی My Wife Said You May Want to Marry Me: A Memoir، چنانکه جیسن رُزنتال خود در وصف آن می‌نویسد، «داستان عشق و ازدست‌دادن است، اما در عین حال لذت، زیبایی و شورِ زندگی را ارج می‌نهد». جیسن رُزنتال در کتاب اتوبیوگرافیکِ «شاید بخواهید با من ازدواج کنید!» خاطراتش از زندگی شیرین با همسرش را می‌نویسد و نیز تجربۀ تلخ فقدان همسرش را بعد از بیست و شش سال زندگی مشترک.
کتاب «شاید بخواهید با من ازدواج کنید!» کتابی است درباره عشق و فقدان و اینکه چگونه و از چه راه‌هایی می‌توان فقدان عزیزی را تاب آورد و بر اندوه ناشی از این فقدان غلبه کرد. رُزنتال همچنین در این کتاب لحظاتی از شورِ زندگی را وصف می‌کند و عاشقانه‌زیستن را به تصویر می‌کشد. انگیزه او از نوشتن کتاب «شاید بخواهید با من ازدواج کنید!» از دست دادن همسرِ نویسنده و سخنران و فیلمسازش، ایمی کراوس رُزنتال، بوده که بر اثر سرطان درگذشته است. رُزنتال در این کتاب داستان زندگی‌اش با ایمی و نیز زندگی در غیاب زنی را که عاشقانه دوستش داشته است روایت می‌کند.
جان گرین در وصف این کتاب گفته است: «به‌خوبی می‌توان بی‌حدومرزبودن عشق و دلشکستگی مطلق فقدان را در این شرح‌حال درخشان و به‌شدت صادقانه‌ی جیسن رُزنتال احساس کرد. هنگام خواندن این کتاب هم لبخند زدم و هم اشک در چشمانم جمع شد. شاید بخواهید با من ازدواج کنید! بیش از پیش متقاعدم کرد که به قول جیسن آدمیان خوب‌اند.»
متن اصلی کتاب «شاید بخواهید با من ازدواج کنید!» نخستین بار در سال 2020 منتشر شده است.

مروری بر کتاب «شاید بخواهید با من ازدواج کنید!»
جیسن رُزنتال اگرچه کتاب «شاید بخواهید با من ازدواج کنید!» را تحت‌تأثیر مرگ همسرش، ایمی کراوس رُزنتال، نوشته و درد بزرگ فقدان زنی که سال‌ها معشوقه و رفیق و شریک زندگی‌اش بوده او را به نوشتن این کتاب برانگیخته، اما خود او تأکید می‌کند که نخواسته «داستانی احساسی درباره‌ی مرگ» بنویسد. رُزنتال، برعکس، گویی سعی کرده است که کتاب «شاید بخواهید با من ازدواج کنید!» را به گرمی و شیرینی همان زندگی گرم و شیرینی بنویسد که آن را در کنار ایمی تجربه کرده است، اگرچه شیرینی زندگی او با از دست رفتن ایمی طعمی تلخ به خود می‌گیرد و این تلخی و رنج ناشی از نبود ایمی جایی ویژه در کتاب دارد.
رُزنتال در مقدمۀ کتاب «شاید بخواهید با من ازدواج کنید!» در وصف این کتاب و زنی که الهام‌بخش او در نوشتن آن بوده می‌نویسد: «این کتاب را به این خاطر می‌نویسم که همسرم به‌دلیل ابتلا به سرطان تخمدان فوت کرد. اما قبل از اینکه کتاب را زمین بگذارید و به سمت دیگری بدوید، لطفاً این را بدانید: قرار نیست این کتاب داستانی احساسی درباره‌ی مرگ باشد.
نمی‌تواند باشد.
نیرویی خلاق الهام‌بخشِ نوشتن این کتاب است: زنی که زندگی‌اش را وقف خانواده، اجتماع و رابطه کرد و از آن روحیه‌هایی داشت که بیشتر به آنها نیاز داریم. اگر زنده بود، حتماً از داستان تلخی که روایتگرِ پایانِ زندگی است بدش می‌آمد، چون ما بیش از بیست‌وشش سال در کنار هم زندگیِ فوق‌العاده‌ای داشتیم. ایمی آدم منحصربه‌فردی بود. اصلاً دلش نمی‌خواست داستان زندگی‌مان بی‌مزه و ترحم‌آمیز به تصویر کشیده شود، چون راستش را بخواهید، واقعیت زندگی ما هرگز چنین چیزی نبود.
در عوض، هدف اصلی این کتاب بررسی این موضوع است که دوست‌داشتن، ازدست‌دادن و در نهایت به‌نحوی غافلگیرکننده و غیرمنتظره مقاومت نشان‌دادن دربرابر نتایجِ حاصل از فقدان یعنی چه. این کتاب داستان عشق و ازدست‌دادن است، اما در عین حال لذت، زیبایی و شورِ زندگی را ارج می‌نهد؛ داستانِ اینکه چطور به پایان بخشی از زندگی‌تان می‌رسید و برای رفتن به سوی بخش بعدی راهی می‌یابید؛ داستان زندگی من و زنی استثنایی: همسرم، ایمی کراوس رزنتال. همین‌طور، داستان زندگیِ بدون او.»
جیسن رُزنتال در کتاب «شاید بخواهید با من ازدواج کنید!» زندگی خود و ایمی را از ابتدای آشنایی، البته با گریزی به کودکی و زندگی پیش از ازدواج خودش، روایت می‌کند و تعریف می‌کند که چطور رابطه‌شان با ایمی شروع شده و آنها چطور عاشق هم شده‌اند و رابطه‌شان چطور عمیق‌ و عمیق‌تر شده و به ازدواج انجامیده و زندگی مشترکشان چگونه گذشته و چگونه و به چه روشی بچه‌هایشان را بزرگ کرده‌اند و این زندگی چطور به فرجامی تلخ انجامیده و جیسن و فرزندان او و ایمی این تلخی را چگونه تاب آورده‌اند.
کتاب «شاید بخواهید با من ازدواج کنید!» را می‌توان کتابی در ستایش خانواده و عشق و وفاداری در زندگی مشترک نیز به حساب آورد و اثری انگیزشی که در آن از یک زندگی زناشویی و خانوادگی شیرین و موفق سخن رفته و همچنین از اینکه چگونه می‌توان فقدان یار و رفیقی را که عمری با او به شیرینی گذشته است تاب آورد. رُزنتال تجربۀ خود از چگونگی این تاب‌آوری را شرح می‌دهد و از کسانی می‌نویسد که بعد از مرگ همسرش اسباب دلگرمی او و فرزندانش بوده‌اند. او می‌نویسد که چگونه خانواده خودش و همسرش و همچنین دوستانش باعث شده‌اند او و فرزندانش نبودِ ایمی را تحمل کنند. او از نقش حیاتی صحبت با مشاور در تحمل فقدان همسرش نیز سخن گفته است. او در کتاب «شاید بخواهید با من ازدواج کنید!» از همۀ مردان خواسته است که اندوهشان را بابت از دست دادن هرآنچه به آن عشق می‌ورزند و برایشان مهم است پنهان و سرکوب نکنند و آن را به هر نحوی که برایشان بهتر است و آرام‌شان می‌کند بیان کنند و اگر دوست دارند به‌صورت گمنام در این باره حرف بزنند داستان‌شان را در وب‌سایت «جیسن رزنتال» با او به اشتراک بگذارند.
اینک بخشی از این کتاب:
«به‌نحوی، طی تاریخ، به مردها برچسب بی‌احساس زده‌اند. درحقیقت، از نهادهایی مانند نهادهای وابسته به ارتش ایالات متحده گرفته تا خانواده‌های معمولیِ امریکایی تا عرصه‌های ورزشی و استادیوم‌ها، نهادهای آموزشی و گروه‌های اجتماعیِ وابسته به آن‌ها و حتی صنعت فیلم‌سازی و محتواهای تلویزیونی، مردها را به‌نحوی به‌تصویر می‌کشیدند که در برخورد با رویدادی عاطفی خشک و بی‌احساس‌اند. به‌روزرسانی: تمام این افکار را دور بریزید!
اگر حس می‌کنید به اجازه نیاز دارید، بفرمایید، این هم اجازه: اگر همسرتان، زنی که با او تشکیل خانواده دادید، خانمی که بهترین رفیق و یارتان بود، یکی از چرخ‌دنده‌هایِ مهمِ سازوکارِ خلاقیتِ جهانی و عرصه‌ی هنر فوت کرد، این‌قدر گریه کنید تا چشمان‌تان یک کاسه خون شود! پیرو همین مطلب، اگر حیوان خانگی‌تان را از دست دادید، یا شغل‌تان، یا ازدواج‌تان ناموفق بود یا دوست‌تان را از دست دادید، احساسات‌تان را بیرون بریزید! در مورد خودم، درحالی‌که داشتند همسرم را با تختِ چرخ‌دار از خانه‌مان می‌بردند، مثل بچه‌ها فریاد می‌کشیدم. بعد از آن، وقتی در ماشینم آهنگی پخش می‌شد که برایم معنا و مفهوم خاصی داشت، این‌قدر گریه می‌کردم که چشمانم قرمز می‌شد. وقتی یکی از فرزندانم برایم پیامک ارسال می‌کرد، اشک می‌ریختم. وقتی این قدرت را در وجودم پیدا کردم که تجربه‌ام درباره‌ی پایان زندگی را به گوش همه برسانم، حین تمرین در سکوتِ خانه‌ام، مثل فواره از چشمانم اشک جاری می‌شد.
اگر حس می‌کنید باید درباره‌ی دردتان با کسی صحبت کنید، خب، این کار را انجام دهید. فقط به این دلیل که فقدان و سوگواریِ من نسبت به آدم‌های دیگر علنی‌تر بود، دلیل نمی‌شود من تنها آدمی باشم که بخواهید راجع به روزهای پایانیِ عزیزتان یا هر فقدانِ دیگری با او درد دل کنید. اینجا هستم که بگویم اشکالی ندارد که راجع به احساسات‌تان صحبت کنید. ببینید چه راهی برای‌تان مؤثر است، حالا این راه می‌تواند دوستی خوب، عضوی از خانواده یا فردی حرفه‌ای باشد که بی‌طرف است و در سلامت روان تخصص دارد.»
کتاب «شاید بخواهید با من ازدواج کنید!» با ترجمۀ مهسا صمدی در نشر میلکان منتشر شده است.

رتبۀ کتاب «شاید بخواهید با من ازدواج کنید!» در گودریدز: 3.66 از 5.

ادامه keyboard_arrow_down

از همین مترجم