ملکوت شابک: 9786227720297 125 صفحه 170 گرم قطع: رقعی نوع جلد: شوميز تیراژ: 1650 ملکوت بهرام صادقی علوم انسانی ادبیات داستان ایرانی

935,000 ریال 1,100,000 ریال

ناشر: نیلوفر

چاپ یازدهم

کتاب «ملکوت» اثر بهرام صادقی
«در ساعت یازده شب چهارشنبۀ آن هفته جن در آقای "مودت" حلول کرد.» این جملۀ آغازین کتاب «ملکوت» بهرام صادقی یکی از شروع‌های معروف در ادبیات داستانی ایران است.
کتاب «ملکوت» معروف‌ترین اثر بهرام صادقی است و بیش از داستان‌های دیگرش خوانده شده است.
کتاب «ملکوت» یک رمان کوتاه با درنمایه‌ای فلسفی و هستی‌شناختی و حال‌وهوایی اکسپرسیونیستی و کابوس‌وار است. بهرام صادقی در این رمان کوتاه از مرگ و زندگی و از شَر و نابودی و پوچی می‌نویسد.
کتاب «ملکوت» را با رمان «بوف کور» صادق هدایت مقایسه کرده‌اند و آن را رمانی از تبار «بوف کور» و متأثر از آن دانسته‌اند.
براساس کتاب «ملکوت» فیلمی هم به‌کارگردانی خسرو هریتاش ساخته شده است. این فیلم، که در سال 1355 در جشنوارۀ جهانی فیلم تهران به نمایش درآمد، از فیلم‌های نایاب سینمای ایران است و عزت‌الله انتظامی و بهروز وثوقی و ژاله سام از جمله بازیگرانی هستند که در آن ایفای نقش کرده‌اند.
داستان «ملکوت» اولین بار در سال 1340 در دوازدهمین شمارۀ مجلۀ «کتاب هفته» به چاپ رسید و بعد در سال 1349 همراه با مجموعه داستان «سنگر و قمقمه‌های خالی» بهرام صادقی در یک کتاب توسط انتشارات کتاب زمان تجدید چاپ شد. انتشارات کتاب زمان اما بعداً «ملکوت» را به‌صورت کتابی مستقل بازچاپ کرد و این رمان کوتاه از آن پس همیشه به همین صورت منتشر شده است.
کتاب «ملکوت» را در سال‌های اخیر، هم انتشارات نیلوفر و هم انتشارات معین تجدید چاپ کرده‌اند.

مروری بر کتاب «ملکوت»
شروع کتاب «ملکوت» یادآور کمدی سیاه بهرام صادقی در قصه‌های طنزآمیز اوست اما دیری نمی‌گذرد که داستان وارد حال‌وهوایی تیره‌تر از آن قصه‌‌ها می‌شود و شبحی ترسناک که شبح مرگ است بر رمان سایه می‌اندازد و حضور این شبح چنان بر رمان سنگینی می‌کند و تیرگی آن چنان غلیظ می‌شود که دیگر جایی برای زهرخندی که طنزهای صادقی و نیز صفحات اول کتاب «ملکوت» بر لب مخاطب می‌نشانند باقی نمی‌ماند.
کتاب «ملکوت»، چنانکه از همان جملۀ اول آن پیداست، با حلول جن در مردی به نام آقای مودت آغاز می‌شود. آقای مودت و دوستانش در شبی مهتابی بر سبزۀ باغی بساط کرده‌اند که ناگهان جن در آقای مودت حلول می‌کند و این سرآغاز ورود به جهانی وهمناک و کابوس‌وار و هراس‌انگیز در کتاب «ملکوت» است.
دوستان آقای مودت او را نزد دکتری به نام دکتر حاتم می‌برند که جن را از بدن او بیرون بیاورد. اما به‌زودی معلوم می‌شود که دکتر حاتم نه یک آدم معمولی، که شیطانی در کالبد آدمیزاد است. او مردم هراسان از مرگ و طالب عمر جاودان را به بی‌مرگی وسوسه می‌کند و آن‌گاه، تحت عنوان تزریق داروی بی‌مرگی به آن‌ها، سمی مهلک را به بدن‌شان وارد می‌کند. هدف دکتر حاتم نابودی همه است.
دیگر شخصیت اصلی کتاب «ملکوت» مردی به نام م. ل. است که تمام اعضای بدنش قطع شده و تنها دستی برایش مانده که با آن می‌نویسد. چالش اصلی دکتر حاتم در کتاب «ملکوت» با همین م. ل. است چرا که او با دیگر قربانیان دکتر حاتم فرق دارد و مثل آن‌ها آدمی عادی و معمولی نیست.
در درون م. ل. نیز شیطانی، گویی از جنس دکتر حاتم، نهفته است که او را به شر و گناه و جنایت برمی‌انگیزد و م. ل. از این بابت با خودش و با درونش درگیر است.
صادقی در کتاب «ملکوت» پرسش‌هایی فلسفی را درباب مرگ و زندگی و معمای وجود انسان پیش می‌کشد و از هراس از مرگ می‌نویسد و از اینکه چگونه انسان‌ها از ترسِ مرگ به آغوش آن پناه می‌برند.
کتاب «ملکوت» از دو زاویۀ دید سوم‌شخص و اول‌شخص روایت می‌شود. راوی اول‌شخص کتاب «ملکوت» م. ل. است که دکتر حاتم او را در اتاقی عجیب بستری کرده است.
در بخشی از کتاب «ملکوت» از زبان م. ل. می‌خوانید: «... و بعد دیگر همه چیز سیاه شد، گویی ناگهان روز به پایان رسید. پرده‌های مخمل شب‌رنگ کالسکه را آویختند، در را بستند و شکو کمکم کرد تا تکیه بدهم. آن روز هنوز دست چپ و پای راست و گوش‌ها را با خود به همراه می‌بردم و لابد بسیار سنگین‌تر از امروز بودم، زیرا به یاد می‌آوردم که شکو می‌گفت:
- م. ل، م. ل، شما مرا له کردید.
من او را له کردم؟ نه، نه، او خدمتکار من است، پیشکار من است، راننده و همه‌کارۀ من است و حق ندارد این‌طور حرف بزند. همه از این قبیل سخن‌ها به من گفته بودند و من گمان می‌کردم که شکو دیگر دلم را نخواهد شکست، همان شکو که از میان زباله‌ها و بیغوله‌ها بیرونش کشیدم و آب و نان و زندگی خوب به‌اش دادم، شکوی بیچاره! اکنون در سرداب خانۀ دکتر حاتم چه می‌کنی؟ آیا تو هم به یاد آن روزها و شب‌های دراز سفر مغرب هستی که روبه‌روی من در کالسکه نشسته بودی و در فراز و نشیب راه بالا و پایین می‌پریدی و چرت می‌زدی و به اطراف می‌خوردی؟ و یا از اینکه این روزها من سبک‌تر شده‌ام و امروز و فردا سبک‌تر خواهم شد خوشحال هستی؟ شاید هم دفتری فراهم آورده‌ای که حماقت مرا تکرار کنی، یعنی در آن خاطرات بنویسی و از من و دیگران خوب و بد بگویی، کاری که با زبانت هرگز نتوانسته‌ای انجام بدهی. چه می‌دانم؟ آه، چه می‌دانم؟ اما این‌قدر می‌دانم که من تو را له نکردم، هرگز... من تو را لال کردم!
چه نگاه مضطرب و مأیوسی داشتی وقتی که دست‌های گرسنه و حریص من زبانت را از کام بیرون می‌کشید!».

دربارۀ بهرام صادقی، نویسندۀ کتاب «ملکوت»
بهرام صادقی، متولد 1315 در نجف‌آباد اصفهان و درگذشته به ‌سال 1363، داستان‌نویس ایرانی بود. صادقی، جز قصه‌نویسی، دستی هم در سرودن شعر داشت و شعرهایش را با نام مستعار صهبا مقداری، که درهم‌ریختۀ نام و نام خانوادگی اوست، در نشریات منتشر می‌کرد. اما آنچه او را در تاریخ ادبیات ماندگار و شاخص کرد، قصه‌هایش بود. صادقی استاد کُمدی سیاه و خلق موقعیت‌های آبزورد و نویسنده‌ای خلاق با طنزی هوشمندانه و تکنیک‌ها و شیوه‌های بدیع در قصه‌نویسی بود.
عدم قطعیت‌ یکی از ویژگی‌های آثار بهرام صادقی است و این یکی از عواملی است که او را به پیشگام داستان پُست‌مدرن در ایران بدل کرده است. او در دوره‌ای دست به نوشتن قصه‌هایی در حال‌وهوای آثار پست‌مدرن زد که در ایران حرفی از پُست‌مدرنیسم نبود.
از بهرام صادقی تنها دو کتاب «سنگر و قمقمه‌های خالی» و «ملکوت» و نیز قصه‌هایی پراکنده به جا مانده است.

ادامه keyboard_arrow_down

از همین نویسنده