کتاب | علوم انسانی | ادبیات | ادبیات آمریکا | مرا به صندلی الکتریکی بسپار
مرا به صندلی الکتریکی بسپار شابک: 9789643294632 186 صفحه 210 گرم قطع: رقعی نوع جلد: شوميز تیراژ: 550 صندلی الکتریکی بسپار گروهی از نویسندگان محمد حیاتی علوم انسانی ادبیات ادبیات آمریکا

680,000 ریال 850,000 ریال

ناشر: آگه

چاپ یکم

کتاب «مرا به صندلی الکتریکی بسپار» به‌گردآوری و ترجمۀ محمد حیاتی
قصه‌هایی در نقد رؤیای امریکایی. کتاب «مرا به صندلی الکتریکی بسپار: داستان‌های آمریکایی» مجموعه‌ای است از داستان‌هایی از نویسندگان امریکایی که توسط محمد حیاتی ترجمه و در این کتاب گردآوری شده‌اند.
همۀ داستان‌های کتاب «مرا به صندلی الکتریکی بسپار» را تِمی مشترک به هم وصل و مرتبط می‌کند. این تم مشترک، «رؤیای امریکایی» و نقد این رؤیا و ترسیم فروپاشی آن در عمل است.
داستان‌های کتاب «مرا به صندلی الکتریکی بسپار»، چنانکه در پیش‌گفتار محمد حیاتی بر این کتاب اشاره شده، «مدرن و پست‌مدرن، ایده‌ی "رویای آمریکایی" را نقد می‌کنند و به ریشخند می‌گیرند.»

مروری بر کتاب «مرا به صندلی الکتریکی بسپار»
در کتاب «مرا به صندلی الکتریکی بسپار» با داستان‌هایی متنوع از نویسندگان مختلف امریکایی مواجهیم. داستان‌های این کتاب اما، علی‌رغم تنوع سبک و روایت‌پردازی، همه انگار از یک چیز سخن می‌گویند. در همۀ این داستان‌ها با روی دیگر امریکایی مواجهیم که وعدۀ آزادی و دموکراسی و رفاه می‌دهد اما در عمل و در واقعیت، مجموعه‌ای از بحران‌ها و نابسامانی‌ها را عرضه می‌کند. نویسندگان داستان‌های گردآمده در کتاب «مرا به صندلی الکتریکی بسپار» از همین بحران‌ها و نابسامانی‌ها سخن می‌گویند و جامعۀ امریکا را با رویکردی انتقادی به صحنۀ داستان احضار می‌کنند تا نشان دهند پشت ظاهر گول‌زنندۀ رویای امریکایی، واقعیت‌هایی تلخ وجود دارد که محصول سرمایه‌داری امریکایی است.
کتاب «مرا به صندلی الکتریکی بسپار» همچنین ما را با جلوه‌هایی گوناگون از ادبیات داستانی مدرن و پست‌مدرن امریکا آشنا می‌کند. این کتاب از شانزده داستان کوتاه تشکیل شده‌ است.
«دومین درخت سر خیابان» نوشتۀ الوین بروکس وایت، «مردی که نمی‌دید» نوشتۀ مکینلی کنتور، «پدرم در تاریکی می‌نشیند» نوشتۀ جروم وایدمن، «پسر آدمکش من» نوشتۀ برنارد مالامود، «گم‌شده در شهربازی» نوشتۀ جان بارت، «تو کف» نوشتۀ وودی اَلن، «مرا به صندلی الکتریکی بسپار» نوشتۀ کلاید اجرتون، «چگونه یک قصه‌ی جنگی واقعی تعریف کنیم» نوشتۀ تیم اُبراین، «زندگی با ناسازگاری» نوشتۀ لین تیلمن، «آخرین دقایق» نوشتۀ آیوی گودمن، «آدامز» نوشتۀ جُرج ساندرز، «امواج سرخ» نوشتۀ الیسِن برنِت، «تجسد کودکان سوخته» نوشتۀ دیوید فاستر والاس، «چون پدرم همیشه می‌گفت تنها سُرخ‌پوستی ا‌ست که جیمی هندریکس را موقع اجرای "سرود ملی آمریکا" در وودستاک دیده» نوشتۀ شرمن الکسی، «اسارت» نوشتۀ شرمن الکسی و «فراموش نکن که خواهی مُرد» نوشتۀ جاناتان نولان، داستان‌هایی هستند که در کتاب «مرا به صندلی الکتریکی بسپار» می‌خوانید.
آنچه در پی می‌آید بخشی است از داستان «چون پدرم همیشه می‌گفت تنها سُرخ‌پوستی ا‌ست که جیمی هندریکس را موقع اجرای "سرود ملی آمریکا" در وودستاک دیده» از این کتاب: «پدرم از آن هیپی‌های اصیل دهه‌ی شصت بود، چون آن موقع همه‌ی هیپی‌ها سعی می‌کردند خودشان را سرخ‌پوست جا بزنند. به همین خاطر هم، از کجا می‌شد فهمید که پدرم دارد نقشی در اجتماع ایفا می‌کند؟
ولی مدارک‌اش موجود است، عکسی هست که پدرم را در حال تظاهرات در زمان جنگ ویتنام در اسپوکن واشنگتن نشان می‌دهد.
این عکس سر از خبرگزاری‌ها درآورد و در روزنامه‌های کل کشور بارها تجدید چاپ شد. راست‌اش را بخواهید، رفت روی جلد تایم.
پدرم، توی عکس، شلوار پاچه‌گشاد و پیراهن گل‌دار پوشیده، موهایش را بافته و با نمادهای قرمز صلح، شبیه رنگ‌آمیزی‌های جنگی، صورت‌اش را تزیین کرده. پدرم هفت‌تیر به دست دارد و عکس را درست قبل از لحظه‌ای گرفته‌اند که می‌رود تا دمار از روزگار سرباز گارد ملی، که دمر روی زمین افتاده، درآورد. یکی از تظاهرکننده‌ها علامتی به دست دارد که به‌سختی پشت شانه‌ی چپ پدرم دیده می‌شود. نوشته "نجنگید، حال کنید".
عکاس‌اش جایزه‌ی پولیتزر را بُرد و سردبیرهای کل کشور، با تیترها و عنوان‌هایی که زدند، کلی حال کردند. خیلی‌هاشان را توی آلبوم بریده‌ی جراید پدرم خوانده‌ام، ولی تیتر مورد علاقه‌ام مال سیاتل تایمز است. در توضیح زیر عکس نوشته "تظاهرکننده برای صلح به جنگ می‌رود". سردبیرها با تیترهایی مثل: "جنگجویی علیه جنگ" و "اجتماع صلح‌آمیز به شورش سرخ‌پوست‌ها تبدیل شد" خیلی از هویت بومی و سرخ‌پوستی پدرم استفاده کردند.
خلاصه پدرم را به جرم سوء‌قصد دستگیر کردند، که البته بعد، تخفیف خورد و شد حمله با اسلحه‌ی کُشنده. پرونده‌ی جنجالی و خبرسازی شده بود و پدرم شده بود مایه‌ی عبرت دیگران. حکم‌اش را به‌سرعت صادر کردند و دو سال در زندان ایالتی والاوالا آب خنک خورد. حکم زندان پدرم را دو سال دور از جنگ نگه داشت، ولی پشت میله‌های زندان جنگ دیگری را از سر گرفت.
یک بار به‌ام گفت: "اون‌جا پر از دارودسته‌های سرخ‌پوست‌ها و سفیدپوست‌ها و سیاه‌پوست‌ها و مکزیکی‌ها بود. هر روز هم یه نفر کشته می‌شد. هر روز می‌گفتن یه نفر رو زیر دوش یا نمی‌دونم کجا کشته‌‌ان و بعدش هم خبر دهن‌به‌دهن می‌گشت. فقط یه کلمه. رنگ پوست‌اش. سرخ، سفید، سیاه یا قهوه‌ای. بعد با گچ روی تابلوی اعلانات می‌نوشتیم‌اش و منتظر خبر بعدی می‌موندیم."
پدرم از همه‌ی این قضایا سربلند بیرون آمد، هیچ‌وقت توی دردسر جدی نیفتاد، یک‌جورهایی از زیر تجاوز دررفت، درست هم سر وقت از زندان آزاد شد و اُتواِستاپ‌زنان رفت وودستاک و جیمی هندریکس را موقع اجرای "سرود ملی آمریکا" دید.
پدرم می‌گفت: "بعدِ این همه بلایی که سرم اومد، با خودم گفتم جیمی حتماً می‌دونسته من لای جمعیت‌ام که داره یه همچین آهنگی رو اجرا می‌کنه. دقیقاً همین حس رو داشتم.»
بیست سال بعدش، پدرم نوار جیمی هندریکس را می‌گذاشت تا این که کیفیت‌اش به‌تدریج کم شد. خانه پشت سر هم پُر می‌شد از برق خیره‌کننده‌ی موشک و بمب‌هایی که توی هوا می‌ترکیدند.»
کتاب «مرا به صندلی الکتریکی بسپار: داستان‌های آمریکایی» در انتشارات آگه منتشر شده است.

دربارۀ محمد حیاتی، مترجم و گردآورندۀ کتاب «مرا به صندلی الکتریکی بسپار»
محمد حیاتی، متولد 1362 در اهواز، مترجم، مدرس دانشگاه، داستان‌نویس و مقاله‌نویس ایرانی است. حیاتی دانش‌آموختۀ زبان و ادبیات انگلیسی است. از ترجمه‌های او می‌توان به کتاب‌های «خورشید همچنان می‌دمد و آفتاب طلوع می‌کند»، «تبر» و «پس از نمایش» اشاره کرد.
حیاتی با نشریات مختلفی، به‌عنوان نویسنده و مترجم، همکاری کرده که از جملۀ آن‌ها می‌توان به مجلات «تجربه»، «گلستانه» و «رودکی» اشاره کرد.
از محمد حیاتی مجموعه داستانی هم با عنوان «هفت قدم تا سنگر» منتشر شده است.

ادامه keyboard_arrow_down

از همین مترجم