کتاب | علوم انسانی | ادبیات | ادبیات آلمان | به وقت عشق و مرگ
به وقت عشق و مرگ شابک: 9786002538673 464 صفحه 530 گرم قطع: رقعی نوع جلد: گالينگور تیراژ: 650 اریش ماریا رمارک علی مجتهدزاده علوم انسانی ادبیات ادبیات آلمان

2,475,000 ریال 3,300,000 ریال

ناشر: کتاب پارسه

چاپ یکم

کتاب «به وقتِ عشق و مرگ» اثر اریش ماریا رمارک
جستجوی زندگی در متن جنگ و ویرانی و مرگ. اریش ماریا رمارک در کتاب «به وقتِ عشق و مرگ» نیز، همچون رمان معروفش، «در جبهه‌ی غرب خبری نیست»، از تلخی‌ها و خشونت و وحشت و پوچی جنگ نوشته است و از انسان‌هایی که جنگ زندگی‌شان را نیست‌ونابود می‌کند و آن‌ها در متن این نابودی ردّی از زندگی را می‌جویند.
کتاب «به وقتِ عشق و مرگ»، با عنوان اصلی Zeit zu leben und Zeit zu sterben و عنوان انگلیسی Zeit zu leben und Zeit zu sterben، یک رمان ضدّ جنگ است که ماجرای آن در دورۀ جنگ جهانی دوم می‌گذرد.
اریش ماریا رمارک در کتاب «به وقتِ عشق و مرگ» تأثیر ویرانگر جنگ را بر زندگی و سرنوشت سربازان عادی و مردم معمولی نشان می‌دهد.
کتاب «به وقتِ عشق و مرگ» رمانی دربارۀ امید و نومیدی است. این رمان اگرچه تصویرگر تباهی و فاجعۀ گسترده‌ای است که جنگ به بار می‌آورد اما درعین‌حال از عشق و نور زندگی‌ای سخن می‌گوید که در متن ویرانه‌های جنگ سوسو می‌زند و آدم‌هایی نومید را به خود می‌خواند.
متن اصلی کتاب «به وقتِ عشق و مرگ» اولین بار در سال 1954 منتشر شده است.
براساس کتاب «به وقتِ عشق و مرگ» فیلمی هم به همین نام، به‌کارگردانی داگلاس سیرک، ساخته شده که خودِ اریش ماریا رمارک، علاوه بر اینکه در نگارش فیلمنامه‌اش همکاری داشته، نقشی کوتاه هم در آن بازی کرده است. این فیلم در سال 1958 اکران شده است.

مروری بر کتاب «به وقتِ عشق و مرگ»
اریش ماریا رمارک که در کتاب «در جبهۀ غرب خبری نیست» جنگ جهانی اول را زمینۀ رویدادهای رمان خود قرار داده بود، در کتاب «به وقتِ عشق و مرگ» از جنگ جهانی دوم نوشته است و این جنگ را دستمایۀ داستانی کرده که مثل رمان «در جبهۀ غرب خبری نیست» رویکردی نقادانه به جنگ دارد و پوچی و سیاهی جنگ را به تصویر می‌کشد.
وقایع کتاب «به وقتِ عشق و مرگ» در سال آخر جنگ جهانی دوم رخ می‌دهد؛ زمانی که آلمان نازی رو به زوال و سقوط می‌رود و شکستش در جبهه‌های جنگ نزدیک است اگرچه فرماندهان نظامی سپاه آلمان می‌کوشند این را پنهان کنند. اریش ماریا رماک در کتاب «به وقتِ عشق و مرگ» آلمان را در چنین دوره‌ای به تصویر می‌کشد. این رمان همچنین تصاویری تکان‌دهنده از میدان جنگ ارائه می‌دهد؛ تصاویری انباشته از مرگ و جسد که جنگ را با همۀ تاریکی و هول و کراهت و تلخی و خشونت آن به نمایش می‌گذارند.
شخصیت اصلی کتاب «به وقتِ عشق و مرگ» سربازی آلمانی به نام ارنست است که بعد از دو سال خدمت در جبهۀ روسیه در دورۀ جنگ جهانی دوم، توانسته سه هفته مرخصی بگیرد اما این موضوع را به خانواده‌اش نگفته چون قبلاً یک بار مرخصی گرفته بوده و بعد مرخصی‌اش لغو شده و ارنست چون می‌ترسد این‌ بار هم همین اتفاق بیفتد نمی‌خواهد به خانواده‌اش امید بیهوده بدهد.
مرخصی ارنست این بار لغو نمی‌شود و او به خانه برمی‌گردد اما بازگشتش به خانه او را با صحنه‌ای کابوس‌وار و تلخ مواجه می‌کند. خانه ویران شده و ردّ و نشانی از مادر و پدر ارنست نیست و هیچ‌کس از آن‌ها خبر ندارد.
ارنست در روزهای آخر مرخصی‌اش الیزابت، یکی از دوستان دورۀ بچگی‌اش، را می‌بیند و این مواجهه، بارقه‌ای از روشنایی عشق و زندگی را در دل تاریکی به او می‌نمایاند. الیزابت نیز، به‌لحاظ موقعیتی که در آن گرفتار است، بی‌شباهت به ارنست نیست و همین یکی از عواملی است که آن‌ها را به‌ هم نزدیک می‌کند.
در بخشی از کتاب «به وقتِ عشق و مرگ» می‌خوانید: «برف داشت آب می‌شد. همین یک ماه پیش کلفتی‌اش به سه متر می‌رسید ولی حالا دهکدۀ ویران که اولش فقط یک مشت بام سوخته بود، شب به شب و در سکوت، سینه از زیر برفِ پوک‌شده بیرون می‌کشید. تازه قاب پنجره‌ها را می‌دیدی و چندشبی بعد درگاه درها و بعد راه‌پله‌هایی که تا برف کثیف زیرپا راه می‌کشیدند. برف آب می‌رفت و می‌رفت و با آن مردارها هم.
این‌ها کهنه‌مردار بودند. سر این دهکده بارها جنگ شده بود و در نوامبر، دسامبر، ژانویه و حالا در آوریل بارها دست به دست‌اش کرده بودیم. بوران آمده و گاهی چند ساعتی رویشان را پوشانده بود جوری که بچه‌های بهداری هم نتوانسته بودند پیدایشان کنند؛ جوری که هر روز لایه‌ای سفید رویشان کشیده می‌شد که انگار پرستاری یک ملافۀ تمیز روی تخت کثافت‌شان کشیده.
اول مردارهای ژانویه درآمدند. روی هم افتاده بودند و سر آوریل تا برف شل کرد پیدایشان شد. تن‌شان یک تکه یخ بود و صورت‌ها یک تخته موم خاکستری.
همه را سیخکی خاک کردند. روی تپه‌ای پشت دهکده که برف آن‌قدرها هم زیاد نبود و می‌شد با بیل و کلنگ، خاک یخ‌زده را کند و چه کار سختی. فقط آلمانی‌ها را دفن کردند. روس‌ها را انداختند روی دشتی باز که وقتی هوا ملایم شد تازه افتادند به بو دادن. تازه بویشان تند شده بود که باز برف افتاد و روی همه را گرفت. نیازی به چال کردن‌شان نبود چون همه می‌دانستند این دهکده زیاد دست‌شان نمی‌ماند. گروهان داشت پس می‌نشست و لابد روس‌ها موقع پیشروی خودشان مرده‌هایشان را دفن می‌کردند.
با مرده‌های دسامبر یک مشت اسلحه از توی برف درآمد که مال مرده‌های ژانویه بود. تفنگ و نارنجک‌ها سنگین‌تر بودند و لابد توی برف گود نشسته بودند و جابه‌جا کلاهخود هم درمی‌آمد. سردوشی‌ها و اسم این مردارها را راحت‌تر می‌شد از روی لباس‌هایشان کند چون برف پیش‌تر ترتیب آن را داده و پارچه را نرم کرده بود. آب جوری از لب و لوچه‌شان سرازیر بود که انگار غرق‌شان کرده بودند. از بعضی هم دست‌وپایی کم بود. بلندشان که می‌کردی، تن‌ها خشک بود و راحت تکان می‌خوردند ولی دست‌ها جوری آویزان می‌شدند که انگاری برای یکی دست تکان می‌دهند. تا یک‌ذره آفتاب به صورت‌شان می‌خورد اول از همه چشم‌ها آب می‌افتادند. البته درخششی نداشتند و تخم چشم‌ها عین مربا شده بود. یخ توی کاسۀ چشم آب می‌شد و روی صورت راه می‌کشید و انگار داشتند گریه می‌کردند.»

دربارۀ اریش ماریا رمارک، نویسندۀ کتاب «به وقتِ عشق و مرگ»
اریش ماریا رمارک (Erich Maria Remarque)، متولد 1898 و درگذشته به سال 1970، داستان‌نویس و روزنامه‌نگار آلمانی است. مشهورترین اثر رمارک، چنانکه پیش‌تر نیز اشاره شد، رمان «در جبهه‌ی غرب خبری نیست» است؛ اثری که او با آن به شهرتی جهانی رسید.
رمارک از مهمترین نویسندگان صلح‌طلب و ضدّ جنگ است. او، که خودش از سربازان شرکت‌کننده در جنگ جهانی اول بود، در آثارش عمدتاً به آسیب‌ها و فجایع جنگ پرداخته است. او البته همیشه تأکید می‌کرد که نویسنده‌ای غیرسیاسی است.
رمارک در دوره‌ای از زندگی‌اش هم به معلمی و در دوره‌ای نیز به روزنامه‌نگاری پرداخت. او از نویسندگان مغضوب آلمان نازی بود و کتاب‌هایش در کتابسوزان نازی‌ها سوزانده شد. در سال 1938 تابعیت آلمانی‌اش سلب شد و در سال 1939 به امریکا پناهنده شد و در سال 1947 تابعیت امریکا را دریافت کرد. همچنین خواهر او، الفریده شولز، که در درسدنِ آلمان به خیاطی اشتغال داشت، از قربانیان رژیم نازی بود و نازی‌ها او را، به‌دلیل اظهاراتش علیه آن‌ها، اعدام کردند. رمارک اما بعد از پایان جنگ جهانی دوم از مرگ خواهرش باخبر شد و یکی از رمان‌هایش، با عنوان «فروغ زندگی»، را به او تقدیم کرد.
از دیگر آثار اریش ماریا رمارک می‌توان به کتاب‌های «از عشق با من حرف بزن» و «شب لیسبون» اشاره کرد.

دربارۀ ترجمۀ فارسی کتاب «به وقتِ عشق و مرگ»
کتاب «به وقتِ عشق و مرگ» با ترجمۀ علی مجتهدزاده در بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه منتشر شده است.
علی مجتهدزاده، متولد 1359 در شهر قائنِ خراسان جنوبی، روزنامه‌نگار و مترجم ایرانی است. پدرش دبیر ادبیات بود و یکی از مشوقان اصلی او به کتابخوانی. مجتهدزاده اولین بار در کودکی و حین خواندن ترجمۀ احمد شاملو از رمان «پابرهنه‌ها»ی زاهاریا استانکو و صحبت با پدرش دربارۀ این ترجمه به مقولۀ ترجمه به‌طور جدی علاقمند‌ شد. کار ترجمه را از دورۀ دبیرستان آغاز کرد اما نخستین ترجمه‌های چاپ‌شده‌اش به دورۀ دانشجویی برمی‌گردد.
مجتهدزاده تحصیل‌کردۀ رشتۀ تئاتر دانشگاه تهران است. در همان دوره متونی را در زمینۀ تئاتر ترجمه کرد. بعضی ترجمه‌های دورۀ دانشجویی‌اش در مطبوعات چاپ شدند. کم‌کم به روزنامه‌نگاری رو آورد. مطالبش در نشریات گوناگون چاپ می‌شد تا اینکه در سال 1385 به‌صورت حرفه‌ای وارد کار روزنامه‌نگاری شد و در نشریۀ «بانی فیلم» مسئولیت یک صفحه را به‌عهده گرفت. مدتی به کار در مطبوعات و خبرگزاری‌ها پرداخت و بعد از چند سال در اواسط دهۀ 90 خورشیدی بار دیگر و این بار جدی‌تر و به‌طور حرفه‌ای به کار ترجمه رو آورد.
علی مجتهدزاده در حوزه‌های مختلفی ترجمه کرده است. از جمله ترجمه‌های او می‌توان به کتاب‌های «ترانۀ مرغ اسیر»، «تب بشکه»، «کار کارِ انگلیسی‌هاست: چرا ایران به ما بی‌اعتماد است؟»، «بایگانی همیشگی»، «دنیا تا دیروز: آنچه از جوامع سنتی می‌آموزیم» و «هر روز موهبتی است» اشاره کرد.
کتاب «به وقتِ عشق و مرگ» را شریف لنکرانی نیز سال‌ها پیش، با عنوان «وقتی برای زندگی و وقتی برای مرگ»، به فارسی ترجمه کرده است. این ترجمه اولین بار در سال 1346 در سازمان کتابهای جیبی منتشر شد و در سال‌های اخیر هم در انتشارات امیرکبیر تجدید چاپ شده است.

ادامه keyboard_arrow_down

از همین نویسنده