عروسک کافکا
آخرین ماههای زندگی فرانتس کافکاست. او، رنجور از بیماری سل، در برلین به سر میبرد. در همین دوره اما عشقی تازه نیز در دل نویسنده چک شکفته است؛ عشق به دختری به نام دورا دایامانت که کافکا آخرین ماههای عمرش را در کنار او سپری میکند. همچنین در روزی از روزهای پاییزی در همین دوره است که یک روز کافکا در پارک با دختربچهای گریان به نام لنا مواجه میشود. دختربچه غصهدارِ گم شدن عروسکش است. کافکا، در صدد اینکه دختربچه را آرام کند و از غم و اندوه او بکاهد، در جا قصهای به ذهنش میرسد؛ قصه عروسکی که به سفر رفته است. به لنا میگوید شاید عروسکش به سفر رفته باشد و همین جمله، همین سطر نخست قصهای که فیالبداهه برای تسکین اندوه دختربچه ساخته شده است، گویی نویسنده داستان مسخ را متعهد میکند که قصه خود را ادامه دهد؛ پس بعد از مواجهه با لنا و طرح ایده فانتزیِ امکانِ به سفر رفتنِ عروسک او، دستبهکارِ نوشتن نامههایی از جانب عروسکِ سفرکرده به لنا میشود؛ نامههایی که عروسک در آنها ماجراهای سفرهایش را برای لنا تعریف میکند و از جاهای مختلف و متنوعی که رفته و چیزهایی که در طول سفرهایش دیده سخن میگوید. کافکا خود این نامههای خیالی را به دست دختربچه میرساند. این طرح کلی رمان عروسک کافکا ، نوشته گرت اشنایدر، است. اشنایدر در این رمان در قالب چنین طرحی بخشی از زندگی و زمانه کافکا را نیز ترسیم کرده است.
رمان عروسک کافکا با ترجمه محمد همتی در نشر نو منتشر شده است.
ادامه keyboard_arrow_down