بادبادکباز
داستان افغانستان و مصائبی که مردم این سرزمین در روزگار معاصر از سر گذراندهاند. بادبادکباز داستانِ یک دوستیِ قدیمی است که به وقایع تاریخ بحرانی افغانستان پیوند میخورد. امیر، راوی این رمان، در زمان حمله روسیه به افغانستان همراه پدرش از این کشور گریخته و اکنون ساکن آمریکاست. سالها از فرار او گذشته و افغانستان حالا گرفتار هجوم طالبان است و این اتفاق امیر را بار دیگر به این کشور میکشاند. بازگشت او به افغانستان برای نجات پسری است که پدر و مادرش را طالبان کشتهاند و خودش به دست آنها اسیر شده است. این پسر عاملی است که امیر را به گذشته و دوستیاش با پسری به نام حسن، که برخلاف امیر از طبقهای فرودست بوده است، مرتبط میکند و امیر ماجرای گذشته و این دوستی را شرح میدهد. بر اساس رمان بادبادکباز فیلمی هم ساخته شده است. اینک سطرهایی از این رمان: «من و حسن در زمان کودکی از درختهای سپیدار کنار راهِ ماشینروِ خانه پدرم بالا میرفتیم، تکهآینهای را برمیداشتیم، نور را به خانه همسایهها میتاباندیم و عاصیشان میکردیم. با پاهای برهنه آویزان و جیبهایی پر از گردو و توت خشک روبروی هم روی دو شاخه بلند مینشستیم. به نوبت آینه را به دست میگرفتیم، توت میخوردیم و هرّهکرّهکنان به طرف هم پرتاب میکردیم. هنوز هم حسن را بالای آن درخت میبینم؛ نور خورشید از لابهلای برگهای درختان روی صورت کمابیش گرد کاملش بازی میکند...»
درباره نویسنده: خالد حسینی (- 1965)، داستاننویس و پزشک افغانستانی – آمریکایی و سفیر حسن نیت آژانس پناهندگان سازمان ملل در افغانستان.
رتبه گودریدز: 4/30 از 5.
ادامه keyboard_arrow_down