کتاب | نوجوان | نوجوان | داستان نوجوان | رمان های بزرگ جهان: دکتر جکیل و آقای هاید
رمان های بزرگ جهان: دکتر جکیل و آقای هاید شابک: 9786002531087 216 صفحه 217 گرم قطع: جيبی نوع جلد: گالينگور تیراژ: 1100 رمان بزرگ جهان: دکتر جکیل آقای هاید رابرت لویی استیونسن آرمین هدایتی نوجوان نوجوان داستان نوجوان

1,125,000 ریال 1,500,000 ریال

ناشر: کتاب پارسه

چاپ چهارم

رمان دکتر جکیل و آقای هاید ماجرای دکتر هنری جکیل است که دارویی برای جدا کردن خصایص منفی و مثبت شخصیتش می‌‌سازد. گابریل جان آترسون و پسردایی‌اش ریچارد انفیلد هنگام پیاده‌روی هفتگی خود به در خانه بزرگی می‌رسند. انفیلد به آترسون می‌گوید که چند ماه پیش، مردی با چهره‌ای شرور به نام ادوارد هاید را دیده است. او بعد از اینکه به صورت تصادفی با دختری برخورد می‌کند، او را لگد می‌زند. انفیلد هاید را مجبور کرد برای اجتناب از آبروریزی و بدنامی 100 پوند بپردازد. هاید آن‌ها را دم در این خانه آورد و به آن‌ها چکی با امضای آقایی خوش‌نام داد (بعدا مشخص شد که او دکتر هنری جکیل، دوست و مراجع آترسون بوده است) آترسون ناراحت شده است چرا که جکیل به تازگی وصیت‌نامه‌اش را تغییر داده بود و هاید را تنها وارثش قید کرده بود. آترسون می‌ترسد که هاید در حال گرفتن حق‌السکوت از جکیل است. وقتی آترسون بر آن می‌شود تا قضیه هاید را با جکیل در میان بگذارد، جکیل به او می‌گوید، هروقت بخواهد می‌تواند از شر هاید خلاص شود و آترسون هم پیگیر قضیه نباشد. سر آخر هاید آن قدر به رفتار ناشایستش ادامه می‌دهد که دکتر جکیل مجبور می‌شود...

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

تا جایی که ما اطلاع داریم، آقاى ریچارد اِنفیلد اولین کسى بود که با شخصیت حقیقی آن موجود شیطانى مرموز که نامش ادوارد هاید بود، دیدار کرد. این اتفاق، آقاى انفیلد را که جوانى قوى هیکل، فعال و پرجرئت بود به شکل غم‌انگیزى وحشت زده و آشفته کرد؛ چیزی که در زندگى بیست وچند ساله‌اش هرگز تجربه نکرده بود.
آن شب ریچارد در شهر شام خورده و برای گردش به همستید رفته بود. ساعت دو نیمه‌شب احساس خستگی کرد و تصمیم گرفت قدم‌زنان به خانه برگردد. در حالى که عصایش را در هوا مى‌چرخاند و آواز مى‌خواند، به راه افتاد. شب زمستانى سردى بود و همه‌جا را سکوت فرا گرفته بود.
نا گهان صدای حرف زدن شنید و دو نفر را دید: یکى مردى کوچک اندام بود که به سرعت از طرف مقابل به سوى او مى آمد؛ دیگرى دخترى ده یازده ساله که با تمام توان در پیاده رو مى دوید. ریچارد با خود فکر کرد در این ساعت شب، این بچه در خیابان چه مى کند.

ادامه keyboard_arrow_down

از همین نویسنده