آخرین جزیره اثر زولو لیوانلی، ماجرای زندگی 40 خانواده در آرمانشهر است. 40 خانواده که به دعوت صاحب این آرمانشهر که یک جزیره است دور هم جمع شدهاند. این خانوادهها گلچین شدهاند و همگی در صلح و آرامش در کنار هم دور از هیاهوی جهان بیرون زندگی میکنند. ولی کمکم ساکنان فراموش میکنند، این جزیره متعلق به کسی است. بعد از مرگ یکی از ساکنین جزیره بهشت آنها به جهنم تبدیل میشود زیرا ...
در بخشی از رمان آخرین جزیره میخوانید:
میان آن «راز نیک محفوظ»، بهشت روی زمین، در آرامش زندگی میکردیم که «او» از راه رسید. نمیدانم چنین بهشتی را چگونه میتوان توصیف کرد، اصلا ایا حتی جسارت توصیفش هست؟ میدانم که اگر در همین زمان، برای شما از جنگلهای کاج زیبای این جزیره کوچک یا از دریای آبی و زلال آن، که شبیه یک آکورایوم طبیعی است، یا از ماهیهای رنگارنگ و مرغان دریاییاش که مانند ارواح سفیدی مدام روی آب پرواز میکنند سخن بگویم، فقط کارتپستالی توریستی در ذهنتان تداعی میشود نه بیشتر. شبها جزیره در عطر مستکننده یاسمن میپیچد و در زمستان و تابستان هوایی معتدل داشت.
ادامه keyboard_arrow_down