آقای رؤیا
کتابی که هم قصه است و هم حسب حالِ نویسنده و بیان احوال شخصی او و کاوشی در درونِ خودش، منتها از چشم ناظری بیرونی. روبر پنژه در رمان آقای رؤیا گویی چندان در بندِ تفکیک قصه از تأملات شخصی نیست و قصه برای او دری است به جهان درون و کشف ناشناختههایی از اعماق وجود خود و البته اعماق وجود انسان به طور کلی. در رمان آقای رؤیا زندگی روزمره مردی بازنشسته روایت میشود، که او را در رمان به نام آقای رؤیا میشناسیم. اما نویسنده انگار همزمان با نوشتن این رمان، با سرک کشیدن به یادداشتهای روزانهای که شخصیت خیالی داستانش مینویسد، از بیرون به خود نظر داشته و با رندی و باریکبینی به کاوش خود پرداخته است؛ کاوش خود و نیز کاوش انسان در متن زندگی روزمره. اینک سطرهایی از این رمان: «آقای رؤیا در ایوان خانه خود، زیر آفتاب، نشسته است. او مردی بازنشسته است. با یک خدمتکار زن، در ویلایی کنار دریا، نه چندان دور از آگاپا، تفریحگاه ساحلی کوچکی که تابستانها پر از جمعیت و زمستانها سخت ملالآور است، زندگی میکند.
روی میز مقابل آقای رؤیا، فنجان قهوه خالی قرار دارد، و روزنامه محلی که او آن را نمیخواند اما روزنامه به او، برای رویارویی با خویش، اعتمادبهنفس میبخشد. آدمی به سن او، که زندگیاش را به وارسی کوچکترین تمایلاتش، و توجیه یا محکوم کردن کوچکترین واکنشهایش گذرانده باشد، دیگر نمیتواند با فراغ بال زندگی کند.»
آقای رؤیا با ترجمه و مقدمه مهستی بحرینی در انتشارات نیلوفر منتشر شده است.
درباره نویسنده: روبر پنژه (1997 – 1919)، داستاننویس فرانسویِ زاده سوئیس.
ادامه keyboard_arrow_down