شمشیر ارواح (رمان های کلاسیک 62 - قدیانی)

شمشیر ارواح رمان سوم از سه‌گانه‌ای به همین نام است که جان کریستوفر آن را نوشته است.
ماجرا از این قرار است که گروهی از انسان‌ها از ترس نیروی ویرانگر تكنولوژی و دستگاه‌ها، سبک زندگی قدیمی‌ها را پیش گرفته‌اند. پیش‌گویان بر آن‌ها مسلط شده‌اند و آن‌ها را از به‌کار‌گیری تکنولوژی منع کرده‌اند. استفاده از آنها جریمه سنگین دارد. حال آن که خود پنهانی از تکنولوژی و دستگاه‌ها برای به انجام رساندن نیت‌هایشان استفاده می‌کنند. پسر نوجوانی به نام لوك كه به شكلی ناباورانه در مسابقه‌ی رزمی شهر وینچستر همسالان قوی خود را شكست می‌دهد و آنچنان قدرتی پیدا می‌کند كه پیش‌گویان، او را به عنوان وارث پدرش و شهریار آینده‌ی شهر انتخاب می‌كنند؛ خیلی زود لوک مجبور می‌شود زادگاهش را ترک کند. پس از این رویداد متوجه رازهای باورنکردنی در مورد جهان اطرافش می‌شود.
در بخشی از کتاب شمشیر ارواح می‌خوانید:
از روزی که مردم وینچستر شهریاری مرا با فریاد اعلام کردند، یک هفته نگذشته بود که کبوتران نامه‌بر پیام جنگ‌طلبانه‌ای از پیترزفیلد با خود آوردند.
پیترزفیلد را پدرم، شهریار رابرت، گشوده بود. او برخلاف سنت رایج که با گرفتن باج و خراج شهر را پس می‌دادند، به توصیه‌ی پیش‌بینان آن را نگه داشته بود. بعد هم یکی از کاپیتان‌های پیترزفیلد را به عنوان نایب خود انتخاب کرده بود. با این همه پرچم آبی و طلایی وینچستر بر فراز ارگ شهر در اهتزاز بود.
وقتی پدرم به نیرنگ کشته شد، برادرم پیتر، جای او را گرفت و اهالی پیترزفیلد هم او را به شهریاری خود پذیرفتند. او به جنگجویی شهرت یافته و قاتل پدرم را کشته بود. پیتر هر دو شهر را اداره می‌کرد. آنگاه همسر برادرم ظاهرا بر اثر حادثه‌ای در گذشت. اما وقتی که من از سفر به آن‌سوی سرزمین‌های شعله‌ور بازگشتم مرا به قتل او متهم کردند...