ماجراهای هنک 7: اتراق در باد و باران
دوستداران مطالعه که سنین دبستان هستید؛ داستان «ماجراهای هنک» بسیار جذاب و خواندنی است. هنک پسر بچه‌ای با نمک و بامزه است که سبب خنده بچه‌های کلاسشان می‌شود و دست خودش هم نیست. در این قسمت از ماجرا معلم از آنها خواسته شعری از طبیعت بگویند. اما راستش هیچی به ذهن هنک نمی‌رسد! اگر دوست دارید از ماجرا باخبر شوید؛ مطالعه داستان فراموشتان نشود. برای آشنایی شما قسمت کوتاهی را با هم می‌خوانیم:
و درحالی که داشت موهایش را با دست‌هایش صاف می‌کرد، گفت: «وای! آن بیرون واقعا باد شدیدی می‌وزد. و چند قطره باران را هم حس کردم.
امیلی پرسید: «چادرمان ضدآب است؟»مادر گفت: «البته که هست، به علاوه، حتی اگر خیس هم بشویم، کمی باران هیچ وقت به کسی آسیب نمی‌رساند. ما که با باران آب نمی‌شویم.» بدون آنکه کسی چیزی بگوید، همگی کیسه خواب‌هایمان را به هم نزدیک‌تر کردیم. به صدای باران که به سقف چادر می‌خورد، گوش دادیم.ـ تاپ! تاپ!...» داستان « ماجراهای هنک 7: اتراق در باد و باران» توسط «فاطمه یگانه» به فارسی برگردانده شده است.
درباره نویسنده: هنری وینکلر، لین اولیور
ادامه keyboard_arrow_down
