خاندان جاودان زالس به زندگی چند نسل از خانوادهی زالس میپردازد. از گذشته، تا آینده. رمان حول محور، لولا، دختر جسور خانواده است. دختری که دوران کودکیاش پر از توهم است و در دورهی جنگ برای حفظ خانواده میجنگد، سعی میکند املاک خانوادگیشان را از دولت بگیرد و دوبار با مرگ روبهرو میشود.
در بخشی از رمان خاندان جاودان زالس میخوانید:
مادربزرگ من دو مرتبه مرد، فقط دفعهی اول نمردهبود.
لولا رزا زالس در پانزدهم ژوئیهی 1990، و کمی پس از اینکه مالک فورستن هوف لایپزیک شد، به دلایل نامعلومی با وجود هشتاد و پنج سال سن، بالای بام آن گراندهتل رفت و از آنجا سقوط کرد.
سقوطش چنان بد بود که قلبش ایستاد و وقتی دوباره شروع کرد به تپیدن، این کار را آنقدر با قدرت انجام نداد که او را به زندگی بازگرداند.
از آن زمان در خواب عمیقی به سر میبرد که پدر من (پسر او) کما مینامیدش، ولی آیا واقعا همان بود؟ حتی عمه آوا، دختر و پرستارش، هم تعجب میکرد که لولا چه بدون زحمت میتواند غذاهای عادی را بخورد (بیشتر از همه اکلر با خامهی فراوان را دوست داشت). جویدن، هضم کردن و رفع کردن؛ با کمی کمک، هیچکدام از اینها برایش مشکل نبود. با چشمهای باز در تخت فرانسویاش دراز کشیده بود و با خودش حرف میزد. بیشتر کلمات نامفهوم بودند و معدودی را هم که میشد فهمید ربطی به هم نداشتند. گویی باقیماندههای رویاهای او میترسیدند وارد دنیا شوند.
ادامه keyboard_arrow_down