مرگ در ونیز
Der Tod in Venedig
«مرگ در ونیز» داستانی پر کشش دارد که، مفهومی فراتر از مکان و زمان را القا میکند. ذهن خیالپرداز، پیک مرگ، پیوستگی عناصر و تمثیلها از دیگر موارد داستان هستند که ما را به جهانی فراتر میبرند. «توماس مان» داستان »مرگ در ونیز» را با رویکردی فلسفی و نگاهی روانشناختی بیان کرده است. داستان درباره شخصیتی است که به نظر سردرگم و خسته است، او میخواهد تغییری در زندگی خود ایجاد کند. داستان درباه نویسنده آلمانی به نام «گوستاو فون آشنباخ» است. او اکنون که پیر و سالخورده شده است دیگر نه توانی برای نوشتن دارد و نه حتی انگیزه و امیدی. به همین جهت تصمیم میگیرد به ونیز شهر هنر و زیبای ایتالیا سفر کند در این سفر او عاشق میشود و..
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
«عجیبتر و مشکل تر از هر چیز رابطه انسانهایی است که بیش از نگاه شناختی از هم ندارند، انسانهایی که همه روز بسا هر ساعت بر سر راه میآیند، چشمهاشان به نظاره به هم میرسد، ولی در تنگنای اجبار عرف یا ویری احمقانه، بی رد و بدل کلام و سلامی ظاهر بیگانه و بیاعتنا را حفظ میکنند. میان آن دو بی قراری و نوعی کنجکاوی ناآرام حاکم است، تب و تاب نیاز به ناخواه سرکوب شده هر دو به تبادل و شناخت، و همه اینها همراه با احترام و احتیاطی هیجان آلود. زیرا انسان، انسان را تا وقتی دوست دارد و محترم میشمرد که به قضاوتش قادر نیست. و شوق هم حاصل شناختی است که ناقص باشد..»
درباره نویسنده: توماس مان ( 1875 ـ 1955 ) نویسنده آلمانی
رتبه گودریدز:
ادامه keyboard_arrow_down